پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
رمیصارمیصا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

پارسا و رمیصا فرشته هایی از بهشت برای ما

پارسا با من است ...

جانِ مادر؛ امروز داشتم لباس هایی رو که برات کوچیک شده بود جمع میکردم. که نگاهم به رختخواب هات افتاد. واااااااااای پارسا تو اینقدر بزرگ شدی که تشک نوزادیت برات کوچیکه، لحافت برات کوچیک شده... واقعا به نظرت حسی بزرگ تر از مادر بودن هم هست؟؟ نیست به خدا نیست. نمیدونی چه لذتی داره تماشای رشد تو، لمس وجود تو. اونم تو این روزهایی که رشدت سرعت بیشتری گرفته و من باید خیلی تیز و فرز باشم که از غافله رشدت عقب نمونم. درسته که دیگه هیچ وقتی برای خودم ندارم، دیگه نمیتونم حتی برای یه دقیقه تنها باشم، برای خودم فکر کنم برای دلم بنویسم مهم نیست تو باشی تو بخندی حتی تو گریه کنی فقط تو باشی... فرصت برای روزهای تنهایی همیشه هست، بالاخره تو بزرگ م...
22 ارديبهشت 1392

من خوشبختم ...

پارسای  زیبای من، پسر آرزوهای من گوش کن: از این لحظه فقط روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که تو سالمی، که تو فریاد میکشی، که تو میخندی، که تو مسیر حرکتم رو دنبال میکنی، که تو وقتی میگم پارسا بر میگردی، وقتی برات شعر میخونم میخندی فقط مهم اینه که تو سالمی دیگه نمیتونم هیچی بگم نمیخوام هیچی بنویسم بلند ترین حرفی که میتونم بزنم اینه که بیام بغلت کنم با هم یه چرخ عاشقانه بزنیم تو قهقهه بزنی و من برم تا عرش کبریایی و برگردم خدایا تو خیلی خوبی، تو خوبی و من خوشبخت
22 ارديبهشت 1392

اولين روز مادر با حس زيباي مادر شدن

امسال تو باعث شدی در جایگاه والایی بایستم و در نقشی که تا به حال نداشتم قرار بگیرم. امسال به خاطر نفس های توست که مادر شدم امسال پدرت نه  تنها به خاطر تولدم و نه  تنها به خاطر روز زن بلکه به خاطر ناز قدم های تو این روز را به من تبریک گفت . عزیز دلبندم ممنون که با آن قلب کوچکت مرا به این مقام رساندی در آرزوی روزی هستم که کلام بگشایی و این روز عزیز را با زبان شیرینت به من تبریک بگویی برای رسیدن آن روز لحظه شمارم     كپي مطلب از وبلاگ فرشته اي از بهشت
11 ارديبهشت 1392

بالاخره فرشته ام 4 زانو رفتش

خدايا ميلياردها بار شكرت همين 4 دقيقه پيش واسه اولين بار پارسا جوني دست به صندليم گرفت و خودش بلند شد تازه از ديروز تا حالا هم داره 4 زانو ميره ولي 2 يا3 تا بيشتر نميره خدايا شكرت كه بچم رو صحيح و سالم افريدي خييييييييييييلي خوشحالم مامانييييييييييييي  
26 اسفند 1391

با آمدنت ای عشق ...

نی نی کوچکم ...زیباترین من ... روزی که دانستم تو در من جوانه زدی   شادی میان قلب من مثل گلی شکفت چشمان من یک برق مادرانه زد تمام روح و تنم بخاطرت آشفت بهترین هدیه عالم نی نی کوچکم تمام سختی های این روزها   بادیدن لبخند تواز یاد میرود واشک شوق از چشمهای من میریزد با دیدن قد و بالای چند سانتی ات ای بهترین من شیرین ترین من بخاطرت از بالا و پایین روزگار ترسی به دل راه نمیدهم صدایی در قلبم میگوید دتیا را چه باک من یک مادرم نه ماه انتظار لحظه لحظه من در انتظار بوییدن تو یک آغوش سیر در بر گرفتنت ...
9 اسفند 1391

بهشت من ...

چطوری می‌شود برق چشم‌ها را در عکس ثبت کرد؟ وقتی که پارسا دارد دنیای اطرافش را کشف می‌کند و چشم‌هایش از دیدن  زیباییها برق می‌زند. از چه زاویه‌ای می‌شود از مهربانی فیلم گرفت؟ وقتی بابا با مهربانی قربان صدقه پارسا می‌رود و پارسا با عشقی عجیب خیره بابا می‌شود. با کدام کلمات می‌شود شیرینی را نوشت؟ وقتی پدر و پسر از ته دل می‌خندند. به کجای تاریخ هنر و ادبیات آویزان شوم برای ثبت این لحظه‌های شگفت بی‌تکرار؟ ...
9 اسفند 1391

نهمین ماه تولدت

سلام پسر قشنگم..شکوفه بهارم..عشق جاودانه ام...٩ امین ماهگردت مبارک...سبد سبد عشق وسلامتی تقدیم تو باد...وباز هم هزار بار ممنون که بهشت قشنگتو واسه اومدن به کلبه ی کوچیک مامان و بابا ترک کردی و زندگیمون رو غرق نور عاشقانه ات کردی پارسایم...دوستت داریم تا پای جان.. ...
9 اسفند 1391

میلاد تو ...

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم ...
8 اسفند 1391